قصه عاشق


محفل دل شكسته ها

یــک دنيا دلتنــــــــــــــــــــگی !!!

قصه عاشق



روزي پير معرفتي، يکي از شاگردانش را ديد که زانوي غم بغل گرفته و گوشه اي غمگين نشسته است.

نزد او رفت و جوياي حالش شد.

شاگرد لب به سخن گشود و از بي وفايي يار صحبت کرد و اين که دختر مورد علاقه اش به او جواب

منفي داده و پيشنهاد ازدواج ديگري را پذيرفته است.

شاگرد گفت که سالهاي متمادي عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر به خانه مرد

ديگر او احساس مي کند بايد براي هميشه با عشقش خداحافظي کند.
استاد پير با تبسم گفت : اما عشق تو به دخترک چه ربطي به او دارد ؟

شاگرد با حيرت گفت : ولي اگر او نبود اين عشق و شور و هيجان هم در وجود من نبود ؟!

استاد پير با لبخند گفت : چه کسي چنين گفته است. تو اهل دل و عشق ورزيدن هستي

و به همين دليل آتش عشق و شوريدگي دل تو را هدف قرار داده است.

اين ربطي به دخترک ندارد.
هرکس ديگر هم جاي دختر بود تو اين آتش عشق را به سمت او مي فرستادي.
بگذار دخترک برود! اين عشق را به سوي دختر ديگري بفرست .
مهم اين است که شعله اين عشق را در دلت خاموش نکني.
معشوق فرقي نمي کند چه کسي باشد !
دخترک اگر رفت، با رفتنش پيغام داد که لياقت اين آتش ارزشمند را ندارد.
چه بهتر !
بگذار او برود تا صاحب واقعي اين شور و هيجان فرصت جلوه گري و ظهور پيدا کند ! .
به همين سادگي !!!




نظرات شما عزیزان:

سجاد
ساعت12:53---8 مهر 1391
سلام وب قشنگی داری یک سر هم به ما بزن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 8 مهر 1391برچسب:,ساعت 10:23 توسط محمد تیام| |


Power By: LoxBlog.Com